هرچی که تو دلمه

سلام به هركسي كه مياد ميخونه دمش گرم امروز صبح رسيدم مشهد واي كه چه قدر سختم بود بعد ازيك هفته بيام ولي بچه هامون نامردن كلاساروتعطيل نكردن اكثرامشهدين فقط چندتا خوابگاهين كه فقط من يه هفته نرفتم ترسوها هميشه بچه هاي خوبي بودن پايه بودن براي تعطيلي بي ارزه ها سال اولي هامون تونستن ازقربان تا غدير تعطيل كنن ولي ......مي خواستم اين هفته هم نيام گفتم ديگه عقب ميفتم بي خيال حالا كه اومدم ايشالا زود زود تموم كنم وقتي رسيدم دانشگاه كلي تغيير كرده بود حياط خوابگاه از برگهاي زرد پرشده بود يه عالمه برگ توشهرما كه اصلا برگ نميريزه فكركن كلا زمستون وجود نداره ميخواستم توشهرمون يه لباس گرم بخرم دوبار رفتم بازار پيدا نكردم قيافشون بافت بود ولي ازنخي نازكتر اغراق كردم ميگفتم گرمترنداريد ميگفتن خانم بم كه سرد نميشه همين الانم خواهرم زنگ زد تا اشرف جونم نگرانم نشده برم فعلا



نظرات شما عزیزان:

حدیث
ساعت11:15---23 آبان 1390
سلام نسیبه جون!توی دانشگاه نمیتونی بچه ها رو هماهنگ کنی. اگر بدونی پنجشنبه با چه مکافاتی کلاسمون رو تعطیل کردیم.تازه آخرشم باهم دعوامون شد

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
شنبه 21 آبان 1390برچسب:, 19:49 نسیبه| |

Design: ♀ali-hadis♂