هرچی که تو دلمه

به نام خدای مهربونم خدایی که همش مواظبمه وکمکم میکنه امروز3دی وبنده دراتوبوس به سرمی برم بعداز40روز(واقعارکوردشکستم توی این 4سال)دارم میرم خونم وای فرداکنارخانوادمم دیگه واقعاداشتم دیوونه میشدم خدایی خیلی سخت بودقراربود1شنبه ای امتحان داشته باشیم بعدمن بیام خونه امابه علت شب یلداانداختنش 3شنبه یعنی امروز؛استادمون فهمیدناراحت شدم گفت خانم مهندس روناراحت کردید(ای جان تنهاکسیه که همش بهمون میگه مهندس)خب ایشونم حق دارن دیگه ماهم فداکارقبول کردم وبچه هاکلی ازم تشکرکردن حالاجالبش اینجاست امروزهم به استادمیگن فرداامتحان بدیم شماازخانم فلانی امروزبگیریداستادمیگه نمیشه من دوباره سؤال طرح نمی کنم بچه هاگفتن استادخیلی دخترخوبیه سؤالارونمیگه استادگفت بله ایشون خوبن ولی شما...اخرش توی اتاقش ازم امتحان گرفت جزوم کنارم بودولی استادرفت بیرون اخرامتحانم اومدازاعتمادش کلی ذوق کردم ؛دیدروزهم استادملتی جون رو توی سالن دیدم این ترم باهاش درس ندارم دوتاپسره کنارش بودن جلوی اوناخیلی تحولیم گرفت حالمو پرسیدبعدگفت چکارامیکنی چقدرخوندی درموردکنکورباهم حرف زدیم وکلی حال کردم ترمای پیش هم سرکلاش باهام شوخی میکردکلاباما3تاخیلی خوبه منم دوستش دارم دخترشم ارشدمارومیخونه ای کاش منم قبول شم خداجونم کمکم کن


برچسب‌ها:
سه شنبه 3 دی 1392برچسب:, 18:15 نسیبه| |

Design: ♀ali-hadis♂