هرچی که تو دلمه

سلام وصدسلام

20ام که امتحانام تموم شد از 28ام رفتم اداره منابع طبیعی جهت کارورزی (ما که خودمون یه پا استادیم رفتم روی کارکردنشون

نظارت داشته باشم هر جا بلد نبودن بهشون کمک کنم )خیلی باحال بود خوشمان امد کلا از کارای اداری خوشم میاد همچین حال میده  وقتی

کار یکیو راه میندازی وازت تشکر میکنه  بایه اقاهه کار میکردم ماشالله قد اها....هیکا اه.....سبیلاشو نگو......(اینقد دلم میخواد بیا این توصیفای

قشنگمو بخونه ویک صفر کله گنده بهم بده که حض کنم )ولی بر خلاف ظاهرش ماه بود خیلی مهربون بود صمیمی ورک با یه خانومه مشکل

داشت ازش بدش میومد اقا میگه من دوست ندارم باخانوماکارکنم ولی الان هم باید باشما کارکنم  (ای جان ببخشید که اقا نشدم)حرصم

گرفته بود درست حسابی ازتو داشتم منفجر میشدم ولی یه لبخند ملیح زدم گفتم شماکلا باخانوما مشکل دارید پرو گفت اره حیف سنش زیاد

بود وکارم گیرش بود وگرنه حالیش میکردم اینا که گفتم اوایل بود همون خانومه که این ازش بدش میومد منم ازش متنفرشدم اه اه یک فوضولی

بود اوف اوف یه بار اقاهه نبود اومد توی اتاق که من تنها بودم وشروع کرد به فضولی وتو کارم دخالت کردن وپرونده هایی که من تکمیل کرده

بودم وبرد که چکشون کنه خوشم میاد اصلا تویه قسمت دیگه کار میکرداین کارا به اون ربطی نداشت خیلی حرصم گرفته بود اقاهه که اومد

گفتم خانوم....پرونده ها رو برد وای اینو که گفتم اوه اوه اتیشی شد اداره رو گذاشت روسرش رفت در اتاقش با اعصبانیت وباصدای بلند پرونده

هارو گرفت واورد وازمن طرفداری کرد جیگرم حال اومد دیگه فضولیش تموم شد بایه خانوم دیگه دوست شدم سنش خیلی زیاد نبود

اسمش شیرین بود اسم شوهرشم فرهاد!جریان زندگیشو برام تعریف کرد عین یه رمان بود کلی درس گرفتم بالاخره این دوره هم تموم

شد وبنده یک هفته ای میشه بیکار بیکارم اوف حوصلم سر رفته دلم میخواد بادوستام برم اینور اونور بیان خونمون ولی ماه رمضونه واقعا از

بی هم زبونی خسته شدم  یادش به خیر چه دورانی داشتیم چقدالکی میخندیدیم الان هیشکی نیست حرصمودربیاره وبخنده یا بلعکس

دلم برای ازته دل خندیدن تاحدی که فکم در بگیره تنگ شده حتی دردودلایی که باهاشون میکردم ولی باهاشون هزار کیلومتر فاصله دارم

اینجام که فقط دوستای دبیرستانم هست که گفتم یکیشون بیادخونمون گفتم افطاربیاد گفت بعد ماه رمضون نفیسه  هم توحال خودشه 

وعشق کتاب خوندنه  اوف خسته شدم از تنهایی ناشکری نمیکنم فقط دلم میگیره حدیث برام دعا کن


برچسب‌ها:
جمعه 27 تير 1392برچسب:, 23:17 نسیبه| |

به نام خداجونم

سلام سلام صدتاسلام به روی ماهت

ازکی نیومده بودم اخه مودمم خراب شده به دلایلی بابام قانعم کرد یه چند وقتی صبرکنم بعدابرام بخره منم که دختر گل گلاب قبول کردم 

یه عالمه حرف دارم گفتم که بعدازعیدیک هفته ای دودوست گلم نبودن بعد که اومدن خیلی خوش گذشت دعوتشون کردم رفتیم بیرون بستنی

خوردیم ویه عالمه حرف زدیم بعد که اومدیم برگردیم نگو که اتوبوسو اشتباه سوار شده بودیمنمیدونستیم باید بریم اونور خیابون سوار شیم تقصیر ما

نیست مشهد بزرگه ادم قاطی میکنه!  همچین که ازبستی فروشی اومدیم بیرون خوشحال پریدیم سوار اتوبوس من ساعت 6کلاس تیراندازی داشتم

از5نیم که رد شد گفتم وای چرانمیرسیم بعد دیدیم اتوبوسه هی داره خلوتوخلوت تر میشه یهو دیدیم وایستاد شاخامون در اومد من گفتم پاشیم

اخرشه یهو دیدیم حرکت کرد خوشحال شدیم دوقدم رفت وایستاد گفت خانوم اخرشه همچین ضایع شدیم خلاصه دیگه از بس توخیابونا چرخیدیم

خالمون داشت بد میشد یکم حالت تهوع وسردرد گرفته بودیم ساعتای 8بود که رسیدیم  به خودمون کلی خندیدیم  کلاس هم بی کلاس ولی یه

خاطره شد

دیگه اینکه رفتیم اردو گناباد دوتااتوبوس بودیم اون یکی وسط راه خراب شد ماهم مجبور شدیم وفداکاری کریم وایستادیم تا اوناهم بیان خیلی

معطل شدیم چندنفری هرکدوممون بالهجه هامون درمورد یه موضوع حرف میزدیم بعد دوباره بالهجه تهرونی وباکلاس حرف میزدیم یکی هم مجری

بودومسخره بازی وفیلم گرفتیم بعد بچه ها باخط چشم برای یکی از بجه ها سبیل کشید وراه های اصلاحشویاتف توضیح میداد به به چشم دلم

روشن استاد وراننده پایین بودن صدای ضبط روهمچین بلند کردن وپسراشروع کردن رقصیدن اول ازهمه هم یکی که فکر میکریم ساکت ومثبته یعنی

دهنمون باز مونده بود اه اصلا از این لوس بازیشون خوشم نیومد ولی شب خوش گذشت پسرابرامون جوجه کباب کردن بعدازشام هم واسه

یکیشون تولد گرفتیم دور اتیش سیب زمینی تواتیش گذاشتیم ویکیشونم گیتار زد خیلی قشنگ میخوند بعد رفتیم یه گوشه نشستیم وشجاعن

حقیقت بازی کردیم نوبت دوستم که شد شیطنتم گل کرد یه سوال ازش پرسیدم که بزرگترین سوتی توخوابگاه دادی چیه وای بایاداوری اون لحظه

ازخنده روده بر شده بودم واون میخواست خفم کنه وحرصش دراومده بود ومنم هرهر میخندیدم ویکی از پسرا میگفت تصویریش دیدنیه حیف

فیلمش توی گوشی خودش بود شوخی کردم اینقدانامردنیستم فک کنم اهش منو گرفت چون از سرما شب نتونستم درست بخوابم بعد ازنماز

بادوتاازبچه ها پاشدیم رفتیم ازتوی پلاستیکی که پر پتو بودچندتا پتو برداشیمو ونظاره گر طلوع خورشید شدیم وحرفای قشنگ قشنگ زدیم بعد

رفتیم ازسیب زمینی های شب قبل که برای صبحانه قایم کرده بودن برداشیم ونوش جان کردیم وانرژی گرفتیم بعد رفتیم روی تپه های اطراف

وپسراواستاد  از دیدن ما توی اونجا تعجب کردن شاید گفتن ایناخل شدن ظهرم رفتیم یه قنات قشگ که پله میخورد وخیلی تاریک بود وسقفشم

کوتاه عین پیرزنا کمرموخم کرده بودم یکی ازپسراکنار اب نشسته بود ومن نفهمیدم که جلوم ابه اخه تاریک بود همچین پاموگذاشتم رفتم توی اب

وکفشم پرشد از اب وقلوپ قلوپ میکرد فک کردممخصوص بهم نگفته هی میخندید خودمم خندم گرفته بود ولی حسابی ضایع شدم وحال کردم

من اگه سوتی ندم دق میکنم وبعد به سمت مشهد حرکت نمودیم ومن حس مهمون نوازیم گل کرد وبه همه کلمپه وقطاب دادم اخی نازی

خوششون اومد

خداجونم واسه همه چی شکرت


برچسب‌ها:
پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:, 17:39 نسیبه| |

Design: ♀ali-hadis♂