هرچی که تو دلمه

به نام خدای مهربون

تصمیم گرفتم رازمو اینجا برای خودم یادگاری بنویسم 

از حال و روز این روزام بگم از وجود تو بگم جان مادر

باورم نمیشه اینقدر بزرگ شدم اینقدر خدا دوستم داره که منو لایق مادرشدن کرده

99/2/17 بود که در کمال ناامیدی و حال بدم متوجه شدم خدا بهم نگاه کرده خدا صدامو شنیده از ته قلبم به خدا توکل کرده بودم هر زمانی که خودش صلاح میدونه فرشته کوچولو را بهم هدیه بده

درست مثل زمان ازدواجم زمانی که بریده بودم خدا معجزه کرد برام درست تو لحظلت سخت زندگیم برام یه پناه فرستاد یه هدیه از طرف خدا بود که خدا بهم بفهمونه نسیبه اینم واسطه ی منه برای اروم کردنت من میبینمت بنده ی من  

اینبار هم زمانی که حالم خیلی بد بود خدا دوباره معجزه کرد و زندگیمو زیر و رو کرد

اره جان مادر درست روزی که فکرشو نمیکردم و ناامید بودم وارد زندگیمون شدی اون لحظه باورم نمیشد تا ازمایش دادم و از شوق اشک ریختم 

مامان نازم انشاالله تا چند هفته دیگه مشخص میشه دخملی یا پسرقندعسل


برچسب‌ها:
پنج شنبه 19 تير 1399برچسب:, 19:33 نسیبه| |

سلام بعد چهار سال اومدم و حالا ول کن ماجرا نیستم دلم میخواد بنویسم

پستای قبلیمو خوندم خاطرات برام زنده شد اون وقتا چقدر وقت فکر کردن به مسائل الکی داشتم چقدر ذهنم درگیر میشد چه احساساتی که درگیرش میشدم

ولی حالا فقط فکر میکنم که الان حالم بدمیشه یا بعدش

میتونم غذا بخورم ....یعنی تا کی خوب میشم....

خخخخ

بس حالم بده دیگه فرصت فکر کردن به هیچی ندارم

حالا قدر سلامتی رو میدونم ولی باید صبور باشم و فقط خدا رو شکر کنم خدا کنه که سریع خوب بشم

شرایط این روزا جالب نیست کرونا هست نمیشه جایی رفت از اسفند بیکار و خونه نشین شدم ولی

یه چیزی دلگرمم میکنه حضور همسرم و ....میدونم خدا هوامو بدجوری داره بهم ثابت کرده نمونش حضور همسرم که وقتی دلم از بقیه میگیره پناهمه خوشحالم که پشتمه

سعی میکنم خودمو با خیال پردازی اومدنش و بزرگ شدنش مشغول کنم و قربون صدقش برم و بگم تموم میشه این سختیها و حال بدت

 


برچسب‌ها:
پنج شنبه 5 تير 1399برچسب:, 14:30 نسیبه| |

سلام سلام سلامی بعد از چهارسال

امروز یهو دلم هوای اینجا رو کرد خیلی باحاله که بیایی بعد چهار سال بنویسی

از نگاه خدا بنویسی که حواسش لحظه به لحظه ی زندگیم بوده و هست

از خدا ممنونم که لحظات سخت منو با یاد خودش اروم میکرد ایمانم قویتر شده بود تو بغل خودش گریه میکردم فقط از خودش میخواستم که نجاتم بده

خدا هم برام خدایی کرد یهو منو طلبید کربلای حسین 

خودش حال زار دلمو دیده بود میدونست که به معنای واقعی بریدم کم اوردم

این کربلا چنان بهم چسبید اغوش امام علی و امام حسین رو درک کردم

هنوز تو راه برگشت از کربلا بودم که حاجتمو دادن

بازم خدا خواست که صبور باشم قوی باشم و بسپارم به خودش

خدا خواست و خواست و خواست و زوجی که در قران وعده اش رو داده بود که در کنارش به ارامش برسم به من عطا کرد

یک روز بعد تولد امام رضا جانم با کسی که عاشقش بودم و هستم ازدواج کردم یکساله که از بودنش لذت میبرم وهر لحظه یادم باشه فقط خداروشکر میکنم

خدا بهم نهایت لطفشو کرد

نسبت به چهار سال پیش ارشدمو گرفتم و سرکار رفتم و ازدواج کردم وبرای یه مسئولیت سنگین اماده میشم

اینها همه لطف و معجزه خداست

و من دیگه نسیبه کوچولو نیستم و خودم باید یه پناه باشم


برچسب‌ها:
چهار شنبه 4 تير 1399برچسب:, 14:47 نسیبه| |

Design: ♀ali-hadis♂